گفتگو با نویسنده۲۰۰ اثر در حوزه کودک و نوجوان؛
کاهو سکنجبین و قصههای مادرم
- توضیحات
- منتشر شده در یکشنبه, 27 مهر 1393 14:43
- نوشته شده توسط محمدمهدی خلجی
محمدرضا یوسفی پیش از اینکه برای کودکان و نوجوانان بنویسد،مثل همه ما شیفته قصههایی بود که مادرش برای او تعریف میکرد.
به گزارش "همدان نیوز"، یوسفی خاطرات آن روزها را مو به مو به یاد دارد، غروبها که خانه خلوت بود، مادرم پس از کار روزانه برای من قصه تعریف میکرد.در همدان رسم است که غروبها مردم کاهو و سکنجبین میخورند.من هم در حین خوردن کاهو و سکنجبین سر بر زانوی مادرم میگذاشتم و همزمان به قصهها و صدای قُلقُل قلیانش گوش میدادم .او برای من قصه میگفت و گنجشکها مدام جیکجیک میکردند.
اکنون آن روزها گذشتهاند، اما رنگ غروب،جیکجیک گنجشکان و طعم کاهو برای محمد رضا یوسفییادآور قصههای مادراست؛قصههایی که برای او غروب ندارند و او اینک پس از این همه سال تصمیم گرفته که لذت آنها را با کودکان سرزمینش تقسیم کند. محمدرضا یوسفینویسنده و نظریهپرداز ادبیات کودکان و نوجوانان ایران در سال ۱۳۳۲ در همدان متولد شد و نزدیک به 200 کتاب داستان برای کودکان و نوجوانان ایرانی به چاپ رسانده و در این گفت و گو از دوران کودکی؛ بازی، کار و قصه و نیز از تجربههای داستاننویسی خود میگوید.
دوران کودکی شما چگونه گذشت؟
دوران کودکی من عمدتا با کار و بازی و قصه گذشت.من در آن دوران خیلی بازی میکردم.یادم است که از شش صبح تا 12 شب فوتبال بازی میکردم.در این میان سر کلاس هم حاضر میشدم.دانشآموز مرتبی هم نبودم. خاطرم است که مادرم تا شش سالگی برای من قصه میگفت.غروبها که خانه خلوت بود مادرم پس از کار روزانه برای من قصه تعریف میکرد.در همدان رسم است که غروبها مردم کاهو و سکنجبین میخورند.من هم در حین خوردن کاهو و سکنجبین سر بر زانوی مادرم میگذاشتم و همزمان به قصهها و صدای قُلقُل قلیانش گوش میدادم .او برای من قصه میگفت و گنجشکها جیکجیک میکردند.
در کنار قصههای مادرتان،آیا کتابهای داستان هم میخواندید؟
در زمان ما کتابهایی مثل امیر ارسلان،سمک عیار،40 طوطی،حسین کرد شبستری،فلکانداز و... بودند.یادم است که تازه دبستان رفتهبودم و هنوز سواد خواندن نداشتم.برادری داشتم که از من بزرگتر بود.او با سواد ما بود.شبهای زمستان زیر کرسی این قصهها را برای ما میخواند.آن داستانها هنوز در ذهن من ماندهاند.
وقتی کودکی را میبینید چه احساسی به شما دست میدهد؟
دیدن کودکان برای من خیلی انرژیزاست.روزها که در سطح شهر هستم،این ور و آنور میگردم تا بچهای را ببینم.این اشتیاق دیدن بچهها در من شدید است.مثلا همین هفته گذشته که اول مهر بود،به این بهانه بیرون رفتم تا بچهها را در هنگام رفتن به مدرسه ببینم.
شما برای کودکان داستان مینویسید که دنیای آنها را زیباتر سازید؟
اینکه بگوییم دنیای کودکان باید زیبا باشد، آنقدر کلی است که نمیتوانم بهدقت آنرا تعریف کنم.من مینویسم برای اینکه دارم مینویسم.راه دیگری برای بیان حرفهایم نمیشناسم.
با داستانهایتان چه چیزهایی را میخواهید به کودکان بگویید؟
گاهی وقتها من زشتیهای جامعه را به بچهها نشان میدهم و گاه یک تخیل زیبا را.همین واژههای زشت و زیبا و خوب و بد،آنقدر تعریفهای گستردهای دارند که نمیتوان آنها را درقالب یک تعریف گنجاند.به این معنا که مثلا نشان دادن زشتیهای زندگییک کودک خیابانی از یک طرف میتواند زیبا باشد،زیرا نویسنده تلاش کرده تا حس انسانی مخاطب را نسبت به آن کودک(خیابانی) تحریک کند.در هنر آن نوع ارزشگذاری که در عرصه سیاستیا جامعهشناسی و روانشناسی وجود دارد،نیست.در عرصه هنر تعریفها شناور و متعدد هستند.
باید به این نکته هم اشاره کنم که نمیتوان از طریق داستان به طور مستقیم کودکان را به کاری واداشت یا از کاری نهی کرد،چرا که نتیجه معکوسی میگذارد.اصلا بسیاری از بزهکاری های کودکان حاصل همین امر و نهیهاست.از سوی دیگر،گاهی کودکان در شرایط گوناگون فرهنگی برداشتهای متفاوتی از داستانها پیدا میکنند.مثلا کودکی که در کوههای اورامان زندگی میکند با کودکی که در شهر تهران هست،هر یک میتواند برداشتهای متفاوتی از زندگی داشتهباشد.زمانی بعضی از داستان هایم را برای کودکان اروپایی خواندم و متوجه شدم که برداشت آنها گاه با برداشت کودکان خود ما از همان داستان متفاوت است.
آیا از کودکی فرزندان خود لذت بردید.چگونه با آنها ارتباط برقرار میکردید؟
متاسفانه بهخوبی نتوانستم از دوران کودکی بچههایم لذت ببرم و پدر خوبی برای آنها باشم.من آنقدر درگیر زندگی و معاش بچههایم بودم که اصلا فرصت این را پیدا نکردم تا هم من از کودکی آنها لذت ببرم و هم آنها از بودن من لذت ببرند.البته بچههای من نوشتن من را می دیدند و از اینکه بابایشان نویسنده است لذت میبردند،اما آنگونه که میخواستم نتوانستم برای فرزندانم پدری کنم.این بخشی از خلاءهای ذهنی خودم است.حالا که نگاه میکنم میبینم که اشتباه کردهام.
و سخن آخر؟
در پایان دوست دارم به این نکته هم اشاره بکنم که به دلیل رواج بازیهای رایانهای و ابزارهای ارتباطی جدید، کودکان ما کمتر کتاب میخوانند و متاسفانه بزرگترها هم به این مساله توجه ندارند.گاهی وقتها پیش خودم میگویم که اگر کتاب را از انسان بگیرند چه میشود و دنیای بیکتاب چگونه دنیایی است؟!احساسم این است که وقتی کتاب نباشد گروههایی مثل داعش رشد و نمو پیدا میکنند. بنابراین امیدوارم که هم بچهها هر چه بیشتر به سمت کتاب بروند و هم رسانهها بیش از پیش به کتاب بپردازند.